HumansLives
Published on

مادر باش،حتی برای یک دقیقه!

Authors

“تو دوران بارداریم‌ همه چیز عالی بود تا اینکه ‘هادسون‘ ۱۰ هفته زودتر از موعد و درحالیکه هنوز برای اومدن به این دنیا آماده نبود متولد شد. قبل از اینکه حتی بتونم ببینمش ازم جداش کردن و ۶۷ روز تو اِن‌ آی‌ سی‌ یو-NICU نگهش داشتن. همسرم، نیک، نمیتونست کارش رو ول کنه، اما هرشب بعد از کارش مستقیم میومد بیمارستان. کنار دستگاهی که هادسون رو توش گذاشته بودن مینشست و براش کتاب میخوند. سرساعت ۹ شب براش آهنگ تولدت مبارک میخوند. پرستارا از هادسون کاملاً مراقبت میکردن، بنابراین نیک مجبور نبود اونجا بمونه. میتونست بره خونه و یه کم بخوابه. اما ساعت‌ها تو بیمارستان میموند. درنهایت دکترا گفتن هادسون دچار فلج مغزی شده، و وقتی اومد خونه مدام باید ازش مراقبت میشد.

استرس و نگرانی‌های زیادی داشتیم. من تلاش میکردم همه‌ی مسئولیت‌ها رو به عهده بگیرم. تمام وقت‌های ملاقاتش با دکترها رو هماهنگ میکردم. وقتی مشکلات هادسون شروع به بروز دادن کرد، تلاش خودم رو دوبرابر کردم. نیک در این مورد خونسردتر بود. اون سخت نمیگرفت، فقط ‘یه پدر’ بود. گاهی اوقات بهش حسودیم میشد، چون منم دلم میخواست فقط ‘یه مادر’ باشم. اما هر دومون وظایف مهمی داشتیم. هادسون بدون کمک هیچ کاری نمیتونست انجام بده. نیاز به توجه زیادی داشت که پدرش بی هیچ قید و شرطی براش فراهم میکرد. اون رو کیلومترها پیاده روی میبرد. میپرید تو آب و هادسون رو میذاشت تو یه قایق و اینو و اونور میکشیدش. نیک همیشه سعی میکرد من رو تو این خوشی ها سهیم کنه. مثلاً میگفت: ‘بیا مامان، بپر تو استخر!’ یا ‘بیا تو آشپزخونه با ما برقص!’ همیشه تشویقم میکرد از فکر بیام بیرون و فقط “یه مادر باشم،’ حتی شده برای یک دقیقه. نیک هرسال برای هالووین یه لباس مخصوص برای هادسون و ویلچرش درست میکرد. چندین آخر هفته وقت صرفش میکرد. براش سفینه فضایی، ماشین خفاشی، و کامیون حمل زباله درست کرده بود. از سال ۲۰۱۷ که به یه محله‌ی جدید رفتیم این کار رو شروع کرده بود و** دلش میخواست هادسون تجربه‌ ی خوبی از مراسم هالووین داشته باشه.** بنابراین براش یه لودر درست کرد. میدونم که عجیب به نظر میاد. این ایده رو از کتابی که هر شب برای هادسون میخوندیم گرفته بود. تو هر صفحه یه نوع خاصی کامیون بود. و من شخصیت لودر رو دوست داشتم چون یه دختر بود، و یه شعر کوتاه بانمک میخوند. هر بار میخوندیمش میخندیدیم. بنابراین نیک تصمیم گرفت برای هادسون یه لودر بسازه،** چون صفحه‌ ی موردعلاقه‌ی مادرش بود.**“